خاموش

ساخت وبلاگ

در معراج خود به دریای یادگاران، در حال برخورد با اولین خیزآب خاطرات، اولَنگ روستا را با یاران قدیمی خود دیدم. دشت بود و هیچ ، من بودم و هیچ ، آنها بودند و هیچ، همه بودند و هیچ ؛ همه بودیم و هیچ. از سر موج فریاد زدم " ای طفل مرا یادت هست؟ ای طفل مرا میشنوی؟" صدایی از ته بر نیامد و انگار نه انگار. در دومین خیزآب خاطرات، تنگلِ ارغیتو را با همه مال ها دیدم. آب بود و هیچ، من بودم و هیچ، آنها بودند و هیچ، همه بودند و هیچ؛ همه بودیم و هیچ. از سر موج فریاد زدم " ای چوپان مرا یادت هست؟ ای چوپان مرا میشنوی؟" صدایی از ته برنیامد و انگار نه انگار. در سومین خیزآب خاطرات، بند بلد را با همه زبان های جدید دیدم. عمارت بود و همه، من بودم و همه، آنها نبودند و همه؛ هیچ نبود و همه. نیازی به فریاد زدن از سر موج نبود، از حرکاتشان معلوم بود از یاد آنها نیز رفته ام. خیزآب چهارم مرا سخت به زمینی سرد و لرزان کوبید. شبی سرد بود.

در شب سرد خشک پاییز؛ درحالی که شیطان اسبش را بر زمین سخت می تازانْد و ماه از ترس زیر پتوی ابری خود پناه گرفته بود؛ در شبی که سنگی داغ راه گلویم را بسته بود و ترسِ سُم اسب شیطان دهان مردم را؛ در شبی که لرزش غم غبار چشم هایم را می تکاند و بانگ شیطان پرده گوش های مردم را از حرف حق؛ در شبی که هر نفسی که فرو می‌رفت با نوید مرگ ممد حیاتم بود و در شبی که شب از گریه مادران، خون جوانان و آه دردمندان چنان جان گرفته بود که سر آفتاب برآوردن نداشت؛ نسیمی از ناکجا، شاید پشت در شاید سر کوه بلند، وزید و سخن روشنی سر داد که های سر های خم شده زیر بار حق، و ای دل های سیه از چرخش چرخ؛ مژده که درست خواهد شد نادرستت؛ می‌تابد گرمای صبح بر یخ تاریکی شب. این روزگاران اخیر سخت دل و روحت درید، بازخواهد گشت آن روزگاران چو رویا روشن قدیم. بر این شب های هجر ناگذران، روز های وصل خواهد آمد. بر تنگنای حصر و زندان، آغوش باز آزادی خواهد آمد. بر دل تاریکت از نور روی برگشته‌ی خدا، ماهِ بهاران توبه خواهد آمد. گرچه دیدی که دلدارت نیامد، بیا جانا که جانان خواهد آمد. بر این چشم بستگان افسار به گردن، منظر بی بندی به دیده خواهد آمد. بر این ذلت مکّرم گشته ی خلق، باران رسوایی خواهد آمد. در کنج ترس با تنهایی کز نکن که میدان گوشه گیران نیز خواهد آمد. بر این دنیای ظلمانی سرانجام، شهی چون ماه خوبان خواهد آمد. زمانی دیگر برای ما خواهد آمد. سبزی اولنگ کودکی خواهد آمد. بر سر باتلاق خاطرات، رود آینده خواهد آمد. بر چهره‌ی سرد مادران باز، گرمای لبخند خواهد آمد. از سنگینی هر قطره از اشک هایمان، لرزه بر تن اسب های شیطان خواهد آمد. از حدّت هر قطره خونمان، شیطان پشت به زین خواهد آمد. این روزگاران تلخ ناگاه به سر خواهد آمد.

نسیم هم بعد از پیغامش مغلوب سردی شب شد. رفت و دیگر نیامد و انگار نه انگار. هرچه از او مانده خاطره ای است که ناچار در این شب های هجر ناگذران به آن پناه میبرم و بر روی زخم خاموشی و بیصدایی خود، با سخن روشنش مرهم میگذارم. چشم به راه که این عصر، کی به پایان خواهد آمد.

+ نوشته شده در شنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۱ ساعت 21:44 توسط آبتین | 

فیلم hard candy...
ما را در سایت فیلم hard candy دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkmovies بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 21:26